جدول جو
جدول جو

معنی دار توک - جستجوی لغت در جدول جو

دار توک
چوبی که در کنار بوته ی خیار یا لوبیا یا انگور فرو کنند تا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارتو
تصویر دارتو
دردی که در خم شراب ته نشین می شود، درد شراب
فرهنگ فارسی عمید
دردی که در ته خمرۀ شراب منجمد گردد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ پُ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل، واقع در 32هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد و 18هزارگزی شمال راه مالرو ده دوست محمد به زابل، با 300 تن سکنه. آب آن از رود خانه هیرمند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان چرداول بخش شیروان شهرستان ایلام، در 6 هزارگزی جنوب چرداول و دوهزارگزی جنوب راه مالرو شیروان، کوهستانی، گرمسیر و سکنۀ آن 60 تن است، آب آن از رود خانه چرداول، محصول آنجا غلات، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ده کوچکی است از دهستان سلکی شهرستان نهاوند، در 25هزارگزی باختر نهاوند و 2هزارگزی مارس بان، سکنۀ آن 25 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رِ مُ)
پایتخت. دارالملک. مرکز فرمانروایی:
دار ملک خویش را ضایع چرا باید گذاشت
مر سپاهان را چرا کرده ست بر غزنین گزین.
فرخی.
، سرزمین:
نخستین بار گفتش کزکجایی ؟
بگفت: از دارملک آشنایی.
نظامی.
، کاخ. قصر:
کلید همه دارملک سلاطین
بزیرگلیم گدایی طلب کن.
خاقانی.
رجوع به دارالملک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تار تور
تصویر تار تور
سخت تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار تنک
تصویر تار تنک
عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار تنک
تصویر کار تنک
عنکبوت، تار عنکبوت تنیده عنکبوت نسج عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست کوچک از راسته بر شوندگان که در همه قاره ها (باستثنای استرالیا) زندگی میکند. پرهایش سیاه و سفید و زرد و سبزاست و مانند طوطی با پنجه از ساقه و شاخه های درخت بالا رود و با منقار خود حشرات را از زیر پوست درخت خارج کند و خورد دار توک درخت سنبه داربر دارشکنک
فرهنگ لغت هوشیار
پوست درخت، پوست تازه ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
غده، کسی که پیوسته غرولند کند
فرهنگ گویش مازندرانی
باد زمستانی جنوب غربی که غالبا سردی برف ارتفاعات البرز را
فرهنگ گویش مازندرانی
کود و خاکی که در اثر پوسیدن تنه و برگ درخت به وجود می آید
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که در بالا رفتن از درخت مهارت دارد، بالا رونده از درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
افرادی که هنگام وجین یا درو، در آخرین قسمت صف کارگران و در
فرهنگ گویش مازندرانی
عنکبوت
فرهنگ گویش مازندرانی
باد برف و بوران آور که در زمستان از سمت جنوب به شمال دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
قارچ –قارچ سمی
فرهنگ گویش مازندرانی
برف روی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
دارکوب
فرهنگ گویش مازندرانی
از پرندگان بومی که نام دیگر آن دار خزکا است
فرهنگ گویش مازندرانی
غذا خوردن یا انسان از روی بی میلی، به درخت بسته شده و کنایه
فرهنگ گویش مازندرانی
گندم آسیاب، تنه ی خالی شده ی چوب ضخیم جهت انباشت گندم، اشیای
فرهنگ گویش مازندرانی
کودکی که از برگ پوسیده درختان حاصل شود
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی حالت خوابیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع مرغابی
فرهنگ گویش مازندرانی
قورباغه ی سبز درختی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک درخت، جیرجیرک
فرهنگ گویش مازندرانی
برف روی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
به طور ماندگار، تا دیر وقت
دیکشنری اردو به فارسی